بغض درد در گلو،
غم نم نشسته در چشم،
روزگار گم شده ام را می جویم.
باید در روزنامه ی صبح بخش گمشده ها آگهی کنم:
روزگاری گم کرده ام،
روزگاری که خوب بود، شیرین بود، همین حوالی ها بود.
فقط چشم برهم زدنی گم شد. از یابنده خواهش می کنم گمشده ام را اگر یافتید بازگردانید که من مدتهاست چشم به راهم.
با گم شدن روزگار شادم،
چشمهایم همیشه گریان است،
دلم سوگوار و سینه ام بی صدا همیشه عزادار گمشده ی خویش است.